سال پیش و لابد سالهای پیشش،نشسته بودید اینجا و من کلی صف عقب تر همزمان با شما به شعر گوش میدادم.در هوایی که شما نفس کشیده بودید تنفس کرده بودم.نگویید دارم زیاده روی میکنم.به خدا که پشیمانم قدرتان را ندانستم.اصلا شاید زینب جانتان هم همان اطراف بوده.شاید همان طور که تند تند با مامان بین صفها دنبال جای خالی میگشتیم چشم در چشمشان هم شده باشم و آنها هم که مثل خودتان،گمنام...یعنی ممکن است در شلوغیِ خواندن قنوتها صدای شما هم میان صدای مکبر و همهمهی زمزمهی نمازگزاران ضبط شده باشد؟
این خنده شما،نگاههای دقیقی که به اطرافیان میکردید،یادتان هست از پیج میثم مطیعی حذفش کردند؟بعد من تشنه تر شدم که حتما ببینم و آنقدر ساده و دشمن قوی پندار بودم که فکر میکردم کلا از همه سایتها حذف شده و لبخندتان را از ما ربوده اند چون دوستش نداشتند.نمیدانستند ما دیوانه همین لبخندهاییم؟آن لحظهای که فرمان آتش را داده،لابد فکر نکرده همین لبخند یک روزی برایمان شیرین تر از لبخند دلدارهای سابقمان میشود.
قربان چشم و ابروی اشدّ و رحیم و قربان این خندهی شیرین تان.
*خانم فائزه شفیعی میفرمایند که:
ماه تویی که چهرهات نوید عید میدهد
و قفل میشود به تو،نگاه روزه دارها!